مادران عزادار
قهرمانان
این سو و آن
سوی دیوار
اوین
مادران
عزادار از روز
عاشورا هر چند
شب یکبار و از 20
دی ماه که 14 نفر
از دوستانمان
را به جرم مادر
بودن و پیگیر
بودن حق
فرزندان خود
به زندان اوین
منتقل کردند
تا کنون
تقریبا هر شب
چند ساعتی
همراه با
خانواده دیگر
زندانیان و مردمی
که برای حمایت
از فرزندان
شجاع این مرزوبوم
می آیند جلوی
زندان اوین
حضور دارند .
در این بین
البته برای
چندمین بار
تعدادی از دوستانمان
در اوین بسر
می برند . این
بار چند شب قبل
از 22 بهمن به
خانه هایشان
ریختند و به
بهانه
پیشگیری از
وقوع جرم
دستگیر و راهی
اوین کردنشان
و من ماندم که
وزارت
اطلاعات واقعا
چقدر بفکر
مادران است که
نکند کاری دست
خودشان بدهند
! این مادران
همچنان در
بازداشت بسر
می برند .
در طی این
شبها شاهد
اتفاقات قشنگ
بسیاری جلوی
اوین بودم که
بر آن شدم
برخی از آنها
را با دیگران
قسمت کنم .
مهمترین
تغییری که به
وضوح قابل
تشخیص است این
است که اوایل
خانواده ها
بسیار ناامید
و دلمرده به نظر
می رسیدند . به
یاد دارم وقتی
شب 22 دی ماه
مادران را
آزاد کردند و
ما با شور و
اشتیاق ، با
دست و سوت به
استقبالشان
رفتیم اکثراً
نگران بودند
که نکند شادی
و دست زدنمان
باعث شود تا
فرزندان در
بندشان مورد
غضب زندانبانان
قرار گیرند ،
اما کم کم با
ادامه پیدا کردن
این رویه توسط
مادران و
استقبال
خانواده های
دیگر در شب
های متوالی از
آزادی تک تک
زندانیان این
جو سنگین
شکسته شد تا
جایی که اکنون
مردم از همه
قهرمانانشان
با صلوات ، دست
زدن و سوت
استقبال می
کنند .
- از جمله
وسایل شخصی که
به زندانیان
می دهند حوله
است که یکی از
جوانان که
تصادفا حوله
اش سبز بود در
لحظه آزاد شدن
آن را بر روی
دوشش انداخت و
انگشتانش را
به علامت V
بالا برده که
جمعیت بی امان
تشویقش کردند
.
- شاهد آزادی
جوانی دیگر
بودیم که برای
چهارمین بار
در جریان
اعتراضات بعد
از انتخابات
دستگیر و راهی
اوین شده بود
هنگام آزادی
پدرش با لبخند
و در عین حال
با بی حوصلگی
با دست به او
اشاره کرد که
این بار خودش
بیاید پایین و
پسرش به محض
پایین آمدن
پرسیده بود : 22
بهمن چند شنبه
است ؟! و پدر در
جواب گفت :
اینبار اول
وثیقه ات را
آماده میکنی و
بعد می روی .
- دختر جوانی
را دیدم که به
محض آزادی بر
خاک بیرون از
زندان و آزاد
وطنش بوسه زد .
- دختران و
پسرانی که به
محض بیرون
آمدن از زندان
دنبال
خانواده
دوستان خود
بودند تا از
حال فرزندانشان
باخبرشان
سازند و یا
پیغامهای
دوستانشان را
به خانواده ها
برسانند .
- زنان و
مردانی که پس
از آزادی با
حوصله تمام به
سوالات تک تک
خانواده ها
جواب می دادند
و تلاش می
کردند به آنها
روحیه دهند و
بگویند فرزندانشان
قوی و پر
صلابت هستند ،
شما قوی باشید
.
- زندانیان
بسیاری که
هنگام آزادی
با بالا بردن
دستانشان به
علامت V
نوید پیروزی
را می دادند و
با تشویق
گسترده مردم
روبرو می شدند
.
- شبی شاهد
آزادی حجت
الاسلام خلجی
بودیم که هنگامی
که ملبس به
لباس روحانیت
از در زندان
بیرون آمد
جمعیت یکصدا
صلوات
فرستادند و در
این بین چندین
نفر یادآوری
کردند که سه
صلوات پشت هم
باشد تا به
زندانبانان
آزادی بگویند
مردم
احترامات ویژه
را برای
روحانیون
واقعی ، به
تشخیص خود و
داوطلبانه
قائل می شوند
و تا زمانی که
سوار خودرویش
شود با صلوات
، دست و سوت از
طرف مردم مشایعت
شد .
- در شب 23 بهمن
خانواده ای 15
نفره حضور
داشتند که 8
نفرشان از
شهرهای کوچک آمده
بودند همراه
با فرزندانی
خردسال و مادربزرگی
پیر تا در
راهپیمایی
جنبش سبز حضور
یابند و برای
تکمیل کار
زیبایشان
برای همراهی
با زندانیان و
خانواده
هایشان جلوی
زندان حضور یافتند
، در بینشان
کودکانی 4 و 10
ساله حضور
داشتند و
مادربزرگی
هفتاد و چند
ساله که آمده
بود در کنار
نوه های
خردسالش باشد
تا فرزندانش
فارغ از
نگرانی برای
نوه هایش در
راهپیمایی
حضور یابند
چون می داند
که اگر ساندیس
، مرغ ، گوشت و
پول به از ما
بهتران می رسد
سهم مردم
فحاشی ،گاز
اشک آور ،
باتوم ، زندان
و شاید سرب
داغ است .
ترکیب سنی این
خانواده
بسیار جالب
بود کودکانی 4
و 10 ساله ،
پسردائی و دختردائی
حدود 18 تا 20 ساله
، مادر و پدری
حدوداً 30 ساله
، خاله ها و زن
دائی هایی
حدوداً 40 ساله
، دائی حدود 50
سال و
مادربزرگی
هفتاد و چند
ساله . مادر
کودک 4 ساله می
گفت پسرش با
بی صبری منتظر
مرد شدن خود
می باشد و هر
از چند گاهی
جلوی آینه می
رود و از مادرش
می پرسد اینها
سیبیله ؟ من
دارم مرد میشم
! آن شب کنار
مادرش آمد و
با زبان بسیار
شیرین کودکانه
گفت : مامان
اگه من پشت
اون دیوار برم
کلی مرد میشم
و وقتی مادر
پرسید چرا ؟
جواب داد :
دائی میگه ، و
من از خود می
پرسم آیا با
چنین پشتوانه
ای از نسل های
مختلف که اینگونه
همدل و همراه
هستند حق
داریم حتی
لحظه ای در
پیروزیمان
تردید نکنیم ؟
- شب 28 بهمن حدود
50 نفر از
فرزندان
ایران در میان
شور و اشتیاق
فراوان
خانواده ها و
حامیانشان از
زندان آزاد
شدند . حداقل 6
نفر از دختران
و پسران جوان
با مدرک
جرمشان که کیس
کامپیوتری در
بغلشان بود
آزاد شدند .
اکثر آنها
بصورت جمع 4 و 6
نفره و تقریبا
پشت سر هم
بیرون آمدند و
در این زمان
بود که صدای
شادی و دست و
سوت مردم بی
وقفه و پشت هم
شنیده میشد .
- شب 30 بهمن ساعت 9
شب دم زندان
بودیم وقتی
رسیدیم دوستان
گفتند ظاهرا
دیگر آزادی
نداریم و به خانواده
ها گفتند که
بروند ما
گفتیم یک ساعت
دیگر هم منتظر
می مانیم .
حوالی ساعت 9:30
بود که خانم و
آقایی جوان را
دیدیم که با
چند شاخه گل
رز زیبا و
تازه به جمع
نزدیک شدند .
دختر جوان به
جمع که رسید
ابتدا یک شاخه
را به پدری
پیر داد و پس
از آن یک شاخه
دیگر را به من
و همینطور
شاخه های گل
را بین جمعیت
تقسیم کرد . در
برگشتشان جلو
رفتم و بار
دیگر از این
کار بسیار
زیبایشان
تشکر کردم و
پرسیدم کسی از
شما آزاد شدند
؟ پسر جوان در
جواب با اندوه
و اشکی در چشم
گفت : نه ، از
سال 67 دیگر
امیدی به
آزادیش
نداریم آمدیم
تا بگوییم که
شما تنها
نیستید ، ما
هم با شما
همدردیم و هیچ
تفاوتی ندارد
. فهمیدم که از
خانواده اعدام
شدگان سال 67
هستند و بسیار
متاثر شدم و
در جواب گفتم :
کاملا درسته ،
ما هم برای
حمایت می آییم
و آنها اصلا
خود ما هستند
و ما می
توانستیم جای
آنها باشیم
چون آنان همان
حرفی را زدند
که ما زدیم .
بار دیگر از
آنها تشکر
کردم و گفتم
کارشان بسیار
زیبا و با ارزش
بود .
شاخه گل را به
دختر یکی از
مادران
عزادار که در
بند است دادم
تا پس از
آزادی مادرش
به او تقدیم
کند و حکایت
امشب را باز
گوید .
در جمع جلوی
زندان دیگر
همه آشنایند و
صمیمی . اینجا
جایی است که
خانواده ها
تصمیم گرفتند
تا غمهای خود
را با هم قسمت
کنند و به جای
گریستن در
تنهایی می
آیند تا کنار
هم بایستند و
به یکدیگر
بگویند که
تنها نیستند و
حمایت خود از
فرزندان ،
پدران و مادران
زندانی را با
روحیه ای مصمم
و امیدوار
اعلام کنند .
01
اسفند 1388
تکثیر: :فعالین
حقوق بشر و
دمکراسی در
ایران